نوشته های یک (دانش جو)

دانشجوام و جویای دانش

نوشته های یک (دانش جو)

دانشجوام و جویای دانش

در دل هر سیب دانه ها محدود،در دل هر دانه سیب ها نامحدود...
دانه باشیم نه سیب..

بایگانی

گفت و گو با صحفه های سفید

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۱۶ ب.ظ

گاهی دلم برای کودکی هایم کوچک میشود..!
برای وقتی که 4 ساله  بودم و گربه ی توی حیاطمان را آنقدر ناز میکردم و رویش چیزی مانند پتو می کشیدم تا آرام بخوابد..
برای 5سالگی ام که جلوی آینه،ادای خاله شادونه را در می آوردم و فکر میکردم اینگونه مرا در تلویزیون میبینند!!
برای 6 سالگی ام که دوست داشتم رئیس جمهور شوم!
وقتی 7 سالم بود و در نماز جماعت مدرسه شرکت میکردم اما یک روز چون دیر شده بود،بدون وضو سر نماز رفتم و معاون پرورشی ام که گاهی خبرش میرسد،مرا از صف نماز بیرون کشید..
.
.زمانی 7یا 8 سالم بود ودر خانه،ادای مادر را در می آوردم و ماست و نعناع را با عشق درست میکردم تا در تصورات کودکانه ام یمادر بوده باشم..!

وقتی که 12 ساله شدم و تصمیم گرفتم برای خودم از نمایشگاه، مار بگیرم و تا مرز این کار پیش رفتم..!
زمانی که 13 سالم شد و تصمیم گرفتم سوار ترن هوایی شوم اما اجازه ندادند چون قدم به اندازه ی خودم بزرگ نشده بود..!
وقتی که تقریبا 14 سالم شد نتیجه ی آزمون عجیبی که هدفش را خودش هم نمیداند و آخر چیزی شبیه واژه ی هوش اصافه کرده اند را به من دادند و برای قبولی اش ذوق مرگ شدم..!!!!

دیگر
25 سالم شده است
دیگر نه روی پاهایم گربه میخوابانم 
نه خاله شادونه میشوم نه یانگوم
حتی رئیس جمهوری هم به نظرم کمی غیر طبیعی می آید 
مار هم داشته باشم که چه کارش کنم!!
ترن هوایی هم برایم معمولی جلوه میکند و آن شور و هیجان آن سال ها را برایش ندارم 
میبینید..؟!
رویاهای کودکی ام خیلی فراتر از خودم پیش رفته اند 
و در وجود کودکی دیگر، ایفای نقش میکنند و مرا پاک فراموش کرده اند..!!!
رویاهایم،دیوانگی نبودند!
من را تا اینجا کشاندند و خود از آن کسی دیگر شدند چون من برایشان هیچ تلاشی نکردم!!
رویاهای کودکی هرکدام از ما
در ذهن کودک دیگری نقش میبندند و ما 
همین طور دست روی دست گذاشته ایم
تا کسی بیاید و رویایمان را صاحب شود.!!!؟!
#رویایمان_را_دوست_داشته_باشیم
#رویای_من_از_آن_من_است
#خود_کوچکمان_را_فراموش_نکنیم
●|رویا پردازی دیوانگی نیست|●
قسمت کمی از رویاهای خودم بود
رویاهاتونو دوست داشته باشید 
 


سروش 3 سال و نیمه موهای فرفری و چشم های درشتشیرین زبون و دوست داشتنی:

 

- سروش تو میدونی خدا کیه؟

+ خدا خونه مادر بزرگمه هر وقت میرم اونجا باهاش بازی میکنمم!


مهدیس 6 ساله باهوش:

+ خدا تو آسمونه ،به ما کمک میکنه و مواظبمونه وقتی بمیریم میریم پیش خدا و با اون زندگی میکنیم


سینا 15 ساله درگیر دنیای نوجوانانه کتاب خوان خوبیست ، تاتر کار میکند و به دوستان زیادی دارد شاهین نجفی و تتلو گوش میکند :

 

+ من نمیدونم خدا کیه..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۲۶
Maryam Allahabadi

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی