گورجیف در مکتب روسی
يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۲۹ ب.ظ
بحث گورجیف این بود که بسیاری از شکلهای موجود سنت دینی و معنوی روی زمین، پیوند خود را با معنا و سرزندگی آغازین خود از دست دادهاند و بنابراین دیگر نمیتوانند از راهی به مردمیّت خدمت کنند که در زمان شکلگیریشان نیت آن را داشتند. در نتیجه مردمان در بازشناسی راستیودرستیها (حقایق) آموزههای باستانی کوتاهی میکردند و بیشتر بیشتر همانند مردمماشینهای خودکاری میشدند که میشد آنها را از بیرون کنترل کرد و به شکل فزایندهای توانایی نشان دادن رفتارهای برخاسته از روانپریشی تودهای مییافتند که در جنگ جهانی ۱۹۱۴–۱۹۱۸ شاهدش بودیم. در بهترین حالت، فرقهها و مکتبهای گوناگون بازمانده تنها میتوانستند تکاملی یکسویه فراهم کنند که پیامدش مردمی بهطور کامل یکپارچه شده نبود. بنا به گورجیف، تنها یک بُعد از سه بُعد شخص ـ یعنی یا عواطف، یا تن فیزیکی یا ذهن ـ میتوانستند در چنین مکتبها و فرقههایی تکامل یابند و در کل به بهای قوا یا به قول گورجیف مرکزهای دیگرشان. در نتیجه این مسیرها نمیتوانند مردمی درست متوازن شده تولید کنند. از این گذشته، هر کس که میخواهد یکی از مسیرهای رسیدن به دانش و شناخت معنوی را بپیماید (که گورجیف آنها را به سه مسیر ـ یعنی مسیر فقیر یا مرتاض، مسیر راهب و مسیر یوگی ـ کاهش میداد) لازم است از زندگی در دنیا کناره بگیرد؛ بنابراین گورجیف به "راه چهارم" تکامل بخشید"که میتوانست پاسخگوی نیازهای مردمان نوینی باشد که زندگی نوینی را در اروپا و آمریکا زندگی میکنند. به جای تکامل بخشیدن به تن، ذهن یا عواطف بهطور جداگانه؛ آموزهٔ گورجیف روی هر سه کار میکرد تا تکامل درونی همهسویه و متوازن هر سه را به بار آورد.
بحث گورجیف این بود که بسیاری از شکلهای موجود سنت دینی و معنوی روی زمین، پیوند خود را با معنا و سرزندگی آغازین خود از دست دادهاند و بنابراین دیگر نمیتوانند از راهی به مردمیّت خدمت کنند که در زمان شکلگیریشان نیت آن را داشتند. در نتیجه مردمان در بازشناسی راستیودرستیها (حقایق) آموزههای باستانی کوتاهی میکردند و بیشتر بیشتر همانند مردمماشینهای خودکاری میشدند که میشد آنها را از بیرون کنترل کرد و به شکل فزایندهای توانایی نشان دادن رفتارهای برخاسته از روانپریشی تودهای مییافتند که در جنگ جهانی ۱۹۱۴–۱۹۱۸ شاهدش بودیم. در بهترین حالت، فرقهها و مکتبهای گوناگون بازمانده تنها میتوانستند تکاملی یکسویه فراهم کنند که پیامدش مردمی بهطور کامل یکپارچه شده نبود. بنا به گورجیف، تنها یک بُعد از سه بُعد شخص ـ یعنی یا عواطف، یا تن فیزیکی یا ذهن ـ میتوانستند در چنین مکتبها و فرقههایی تکامل یابند و در کل به بهای قوا یا به قول گورجیف مرکزهای دیگرشان. در نتیجه این مسیرها نمیتوانند مردمی درست متوازن شده تولید کنند. از این گذشته، هر کس که میخواهد یکی از مسیرهای رسیدن به دانش و شناخت معنوی را بپیماید (که گورجیف آنها را به سه مسیر ـ یعنی مسیر فقیر یا مرتاض، مسیر راهب و مسیر یوگی ـ کاهش میداد) لازم است از زندگی در دنیا کناره بگیرد؛ بنابراین گورجیف به "راه چهارم" تکامل بخشید"که میتوانست پاسخگوی نیازهای مردمان نوینی باشد که زندگی نوینی را در اروپا و آمریکا زندگی میکنند. به جای تکامل بخشیدن به تن، ذهن یا عواطف بهطور جداگانه؛ آموزهٔ گورجیف روی هر سه کار میکرد تا تکامل درونی همهسویه و متوازن هر سه را به بار آورد.
گورجیف موازی با سنتهای معنوی دیگر، یاد میداد که هر کس باید تلاش چشمگیری نشان دهد تا آن گونه دگرگونی و تحولی را به وجود آورد که به بیداری برسد. گورجیف به تلاشی که هر کس در عمل نشان میدهد، کار یا کار روی خود مینامید.بنا به گورجیف: «... کار روی خود به اندازهٔ آرزو و خواستن کار کردن و آهنگ آن کردن دشوار نیست.» هر چند گورجیف هیچگاه روی «راه چهارم» پافشاری نمیکرد و هیچوقت این اصطلاح را در نوشتههایش به کار نبرد، شاگردش پی.دی. آسپنسکی این اصطلاح از ۱۹۲۴ (۱۳۱۳) تا ۱۹۴۷ (۱۳۲۶) نام آموزهٔ خود از انگارههای گورجیف و کاربردش را نکتهٔ کانونی آموزهٔ خود ساخت. پس از مرگ پی.دی. آسپنسکی، شاگردانش کتابی به نام راه چهارم را بر پایهٔ آموزشهایش به چاپ رساندند.
آموزهٔ گورجیف به پرسش جایگاه مردمیّت در عالم و اهمیت تکامل بخشیدن به توانمندیهای نهان میپرداخت ـ توانمندیهایی که به صورت استعداد و موهبت طبیعی ما در مقام مردمان پنداشته میشد، اما به ندرت به بار رسانده میشد. او یاد میداد که سطحهای عالیتر آگاهی، کالبدهای عالیتر، رشد و تکامل درونی، امکاناتی واقعی است که با این حال نیازمند کار آگاهانه برای به بار نشستن استگورجیف به مردمان یاد میداد که چگونه توجه و انرژی خود را بالا ببرند و آن را از راههای گوناگون متمرکز کنند تا رؤیابافی و حواسپرتی را به کمترین میزان برسانند. بنا به آموزهٔ او، این تکامل درونی در خود، سرآغاز روند ممکن تغییر بیشتر است که هدفش دگرگونی مردمان به چیزی است که گورجیف باور داشت باید باشند.
با بیاعتمادی به «اخلاق» که به توصیف او از فرهنگ به فرهنگ تغییر میکند، اغلب سطحی و سرشار از ناسازگاری است، گورجیف بر اهمیت وژدان (وجدان) بسیار تأکید داشت. این را در همهٔ مردمان یکی میپنداشت که در زیرخودآگاهشان مدفون شده، بنابراین هم از آسیب خوردن به دلیل روش زندگی مردمان درامان مانده و هم بدون «کار روی خود» دسترسپذیر نیست.
برای فراهم آوردن شرایطی که بتوان با شدت بیشتری روی توجه درونی کار و تمرین کرد، گورجیف به شاگردانشان «رقصهای مقدس» یا «حرکات» را آموزش میداد که دیرتر با نام حرکات گورجیف شناخته و به صورت گروهی اجرا میشدند. از این گذشته او مجموعهای از موسیقی به جا گذاشت که از آنچه در دیدارهایش از معابد دورافتاده و جاهای دیگری شنیده بود الهام گرفته بود و با همکاری یکی از شاگردانش توماس دو هارتمن برای پیانو نوشته شدند. گورجیف تمرینهای گوناگونی را هم مانند تمرین «ایست» به کار میگرفت تا مشاهدهٔ خود را در شاگردانش را پرورش دهد. وارد کردن شوکهای دیگر به منظور کمک به بیدار شدن شاگردانش از حالت رؤیابافی پیوسته و پایدار همیشه در هر لحظهای ممکن بود.
منبع:تاریخ شناسی زندگی گورجیف نوشته جیمز مور
۹۹/۰۸/۱۸